مستقل شدن
مامان قربون تو عروسکش بره که دیگه مستقل شدی خودت به تنهایی میتونی غذا بخوری و حتما هم باید چنگال داشته باشی اگه ما بخواییم بهت غذا بدیم نمیخوری دلم برای اون روزایی که هرروز برات سوپ درست میکردم و قاشق قاشق میدام تا بخوری چقدر تنگ شده چقدر زمان داره زود سپری میشه یه وقتایی خیلی دلتنگ روزایی که چهاردست وپا میرفتی میشم یادش بخیر روزی که اولین غلت زندگیتو زدی چقدر با بابا حمید ذوق کردیم یا روزی که برای اولین بار به تنهایی سرپا ایستادی چقدر زمان داره زود سپری میشه خداروشکر که سالمی گلم و تک تک مراحل رشدتو داری طی میکنی بالاترین نعمتی که خداوند به بندهاش داده سلامتیه ومن همیشه شاکرش هستم ...
نویسنده :
حدیث
9:20
پوشک
دیشب خونه ما جشن پوشک برگذار شد بابا برات پوشک خریده بود سریع رفتی سروقت کارتنش بسته های پوشکو در آوردی و یکی یکی چیدی رو زمین وایمیستادی روشون کلی بازی کردی ایشالله که این آخرین کارتن پوشکی باشه که برات میخریم و تو عروسکمو بتونم به زودی از پوشک بگیرم آخه احساس میکنم تازهگیا با پوشک راحت نیستی تا ازت غافل میشم میبنم پوشکتو بازکردی داری تو خونه میچرخی راستی دیروز از سرکار اومده بودم حسابی خسته لم داده بودم رو مبل دیدم خبری ازت نیست باخودم گفت حتماسوین داره یه دست گل آب میده چندبارصدات کردم دیدم جواب نمیدی اومدم دیدم بله در بالکنو باز کردی و توبالکنی وای خیلی ترسیدم گفتم اگه این برات بشه عادت اگه بیوفتی شب تا بابا حمید اومد بهش گف...
نویسنده :
حدیث
11:08
آب بازی
دیروزازم آب خواستی دیدم یه مقدارکه خوردی شروع کردی به آب بازی (آب بازیم آب بازیای قدیم از کل موها و لباسامون آب میچکید )آخه من قربونت برم با یه نصف فنجون چه آب بازی ! البته از مامانی شنیدم وقتی میری اونجا توحیاط حسابی یه دل سیر آب بازی میکنی منم از ترس اینکه آب زمین نریزه اسباب بازیتو آوردم که بازی کنی البته فقط یه ده دقیقه سرت گرم شد ...
نویسنده :
حدیث
10:41
نخ دندون
مامان قربونت اون مرواریدات بره که یکی در میون در اومدن قربون این دخمل طلا که از حالا به نظافت دهان و دندونش اهمیت میده هر شب قبل از خواب نخ دندون میکشه آخه چقدر گلی تو سوین : ...
نویسنده :
حدیث
9:58
هجده ماهگی
عزیزم هجده ماهگیت مبارک بالاخره اون روزی که مامان خیلی استرسشو داشت رسید صبح پنجشنبه نهم مرداد با بابا بردیمت مرکز بهداشت سمنگان برای زدن واکسن وقتی نوبت ما رسید که بریم داخل من فقط خداخدا میکردم خیلی دردت نیاد که اومد بابا نشوندت من تمام مدت داشتم دعامیکردم که این آخری هم به سلامتی سپری بشه خیلی گریه کردی من قبلا شنیده بودم برای اینکه داروی واکسن تو پات گوله نشه بهتره بعد از زدن واکسن راه بری واین به کمتر شدن پادردت کمک میکنه من از قبل تو خونه بهت قطره استامینوفن داده بودم برای همین توراه برگشت بردیمت پارک که تحرک داشته باشه پادرد نگیری توپارک حسابی بازی کردی انگار نه انگارکه واکسن زدی کلی تاب سواری و سرسره بازی کرد...
نویسنده :
حدیث
10:00
پارک آب وآتش
چهارروز بابت عید فطر تعطیل بود اولین روز تعطیلات بردیمت پارک آب و آتش خیلی خوشحال بودی حسابی میدویدی این ور اون ور تو پارکم خیلی تحویلت گرفتن حسابی ازهمه دلبری کردی قربونت برم اینم عکسای عروسکمون : ...
نویسنده :
حدیث
9:24
ماجراهای سوین و باباش (1)
جمعه با بابا حمید رفتین پارک حسابی موقع تاب سواری زور گفته بودی چون وقتی برگشتین بابا گفت فقط یه بیست دقیقه ای سوارتاب بودی تا خواسته بیارت پایین چنان گریه ای سردادی که تمام کسایی که تونوبت بودن میگفتن بذاربازی کنه ما منتظر میمونیم بابا میگفت دخترم اصلا حقوق دیگرانو رعایت نمیکنه و من تو دلم خندم گرفته بود که آخه بچه یک و سالو نیمه چه میدونه حقوق دیگران ینی چی !!!!(البته من و بابا باید تلاش کنیم تا در آینده بهت آموزش بدیم) بعد از برگشتن از پارک خیلی نق زدی ظاهرا دوست نداشتی بیاین خونه یه سری از عروسکاتو آوردم تا باهاشون بازی کنی که خدا روشکر یه نیم ساعتی سرت گرم بازی با عروسکا بود اینم ...
نویسنده :
حدیث
9:07
پارک لاله 2
از پنجشنبه ظهر پیشمون بودی تا یکشنبه صبح وای که این دوسه روز چقدر لذت بردیم از این جمع سه نفرمون بااین که شهادت حضرت علی بود و شب های قدربه طبع یه مقدار سنگین بود این روزا وشبا ولی یه آرامشی در درونم بودو این آرامشو درتوهم حس میکردم اینکه چقدر آروم بودی و خوشحال ازاینکه ما خونه ایم منظورم این نیست که خونه مامانیا بهت خوش نمیگذره اصلا من همیشه ممنون زحمات تک تکشون هستم و میدونم خیلی لطف بزرگی دارن بهم میکنن این که وقتی تو اونجایی انقدر خیالم راحته که از خودم بهتر ازت مراقبت میکنن این خودش نعمت خیلی بزرگه جمعه تصمیم گرفتیم ببریمت پارک کلی با بابا فکرکردیم بریم کدوم پارک آخرسر پارک لاله رو انتخاب کردیم چون زمین بازی خیلی بزرگی داره...
نویسنده :
حدیث
9:45