سوینسوین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

باتوبهشتی میشوم

خداجونم سلام

خداجونم سلاااااااااااااااااااااااام امروز صبح كه از خواب بيدار شدي، نگاهت مي كردم، اميدوار بودم كه با من حرف بزني، حتي براي چند كلمه، نظرم را بپرسي يا براي اتفاق خوبي كه ديروز در زندگي ات افتاد،از من تشكر كني، اما متوجه شدم كه خيلي مشغولي، مشغول انتخاب لباسي كه مي خواستي بپوشي، وقتي داشتي اين طرف و آن طرف مي دويدي تا حاضر شوي فكر مي كردم چند دقيقه اي وقت داري كه بايستي و به من بگويي: "سلام"، اما تو خيلي مشغول بودي، تمام روز با صبوري منتظرت بودم، با آن همه كارهاي مختلف گمان مي كنم كه اصلاً وقت نداشتي با من حرف بزني، متوجه شدم قبل از نهار هي دور و برت را نگاه مي كني، شايد چون خجالت مي كشيدي، سرت را به سوي من خم نكردي. ...
26 تير 1393

عشق به کلاه قرمزی

پنجشبه کلاه قرمزیتو انداختم توماشین لباسشویی  داشتم جاروبرقی میکشیدم که دیدم نشستی  جلو ماشین داری چه گریه ای میکنی وهی تلاش میکردی تا در ماشین و بکشی وباز کنی سریع زدم ماشین آبکشی  کنه ولی خوب طاقت همین زمان کوتاهم نداشتی حسابی اشک میریختی منم که حسابی عاجزمونده بودم هرکاری هم میکردم تا حواستو پرت کنم موفق نمی شدم ازت یکی دوتا عکس هم گرفتم البته شب که به بابا گفتم وعکساتو نشون دادم به من ایراد گرفت که بچه داشته گریه میکرده تو به فکر عکس انداختن بودی منم حسابی شرمنده شدم خوب میخواستم این همه علاقت به کلاه قرمزیو برات ثبت کنم این جاهم که به عشقت رسیدی و لبخند پیروزمندانه داری میزنی ...
21 تير 1393

مو فرفری طلایی

عاشق اون موهای فرفری و طلایی خوشگلتم وای که وقتی از حموم میایی موهات خیسه چقدر خوردنی میشی  البته بجز مامان موهای طلایی و فرت خاطرخواه زیاد داره هرکی میبینت عاشق موهای خوشگلت میشه عزیزم عروسک خونمون منو بابا عاشقانه دوست داریم هرچند که به معنای واقعی این روزا پوستمونو کندی از بس ماشالله شیطونی اما همین که خوابت میبره حوصلمون سر میبره و میخوام  بیدارت کنیم   ...
21 تير 1393

پارک تسلیحات

دیروزرفتیم پارک تا بتونی با سه چرخت بازی کنی با وجود اینکه ساعت هفت رفتیم ولی هوا خیلی گرم بود خیلی نگران این بودم که گرمازده بشی کلا از تابستون خوشم نمیاد عاشق پاییزوزمستونم برعکس بابا حمید که بهارو تابستونو دوست داره باید منتظر بمونیم تا ببینیم که این نازگل ما به کدوم یکی از ماها رفته من که میگم به مامان رفتی و اصلا طاقت گرما نداری   ...
21 تير 1393

ماه رمضان 93

امسال ماه رمضان بعد از دوسال که به خاطر بارداری و شیردهی نتونسته بودم روزه بگیرم توفیق گرفتن روزه نصیبم شد اخ که چه صفایی داره افطار کردن با یه عروسک خوشگلی مثل تو هر شب وقت افطار میگم خدایا به خاطر این فرشته، این مهمون کوچیکت وپاکیش صدامو بشنو و خواسته های دلمو برآورده کن هرسال موقع افطار وسحر تنها بودم ولی امسال یه فرشته ناز افطارها منو همراهی میکنه وچقدراین لذت بخشه نفس مامان اولین چادرتو خاله فریده مامان خاله الهام برات تهیه کرد ماجرا اینجوری بود که من یه عکس از نماز خوندن شما برا خاله  الهام فرستادم که خاله فریده خیلی خوشش اومده و برات چادر دوخته دستشون درد نکنه اینم عکسای نفس مامان     ...
17 تير 1393

سه چرخه

امروز از سرکار برگشتنی با بابا رفتیم برات سه چرخه بخریم تو هم همراهمون  بودی وارد مغازه که شدیم تو بغل من با دقت داشتی نگاه میکردی بعد از اینکه یکی انتخاب کردیم و شما رو نشوندیم تا ببینیم مناسب یا نه تازه داستان شروع شد دیگه رضایت ندادی پیاده بشی تا میومدیم بغلت کنیم گریه می کردی اونم چه گریه ای متعجم از این همه عشقی که تو چند لحظه در تو به وجود اومد خلاصه سوار ماشین که شدیم تا خونه فقط پشت و نگاه میکردی و نق میزدی فکر کنم از این به بعد داستانهای زیادی با این سه چرخه داشته باشیم ...
12 تير 1393

هفده ماهگی

عزیز مامان هفده ماهگیت مبارک وای داریم به واکسن هجده ماهگی نزدیک میشیم خیلی نگرانم مامان انشالله به سلامت سپری بشه آمین راستی کلمه های جدید که این ماه میگی داهه ینی داغه ، توپ البته پ رو انقدر محکمو غلیظ میگی که بیشتر به جای توپ پ شنیده میشه ، جوجو ...
9 تير 1393

سالگرد ازدواج

همسر عزیزم بهترین انتخاب عمرم همراه شدن با تو در مسیر زندگی است، هفت شاخه گل به مناسبت  هفت سال زندگي مشتركمان تقدیمت میکنم هشتم تیر یاد آور بهترین انتخاب زندگی ام را فراموش نمیکنم ، دوستت دارم  
8 تير 1393

باغ وحش ارم

دیروز بردیمت باغ وحش ارم ازدم به هرقفسی که میرسیدی میگفتی جوجو هوا خیلی خیلی گرم بود دیگه آخراش احساس کردم از گرما حسابی کلافه شدی  اینه که زودی برگشتیم وتصمیم گرفتیم در تیر ومرداد برای تفریح ببریمت به شهربازی و خانه کودک که سرپوشیدس و خنکه تا اذیت نشی گلم              ...
7 تير 1393