سوینسوین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

باتوبهشتی میشوم

شهربازی

دیروز بردیمت شهربازی  آخه احساس میکنم دیگه هوا داره خنک میشه بعدازظهرها شاید تو پارک اذیت بشی اینه که با بابا به این نتیجه رسیدم ببریمت شهربازی که سرپوشیدس برخلاف دفعات قبلی که خیلی اروم بودی اینبار دوست داشتی تمام بازی هارو سوار بشی حتی اونایی که مناسب سنت نبود اینکه خیلی نق زدی اصرار داشتی بری داخل استخر توپ وقتی برات بلیط گرفتیم میگفتی من و بابا هم باید باهات بیاییم خلاصه بعد از کلی نق زدن بدون اینکه اصلا بازی کنی اومدی بیرون ...     ...
12 مهر 1393

بیست ماهگی

عزیزدل مامان بیست ماهگیت مبارک گلم حسابی مستقل شدی وخیلی از کارهاتو به تنهایی میتونی انجام بدی حرف زدنتم داره بهتر میشه وتنها جمله ای که تو این ماه میگی کی بود که هروقت تلفن زنگ میخوره یا زنگ در به صدا درمیاد میگی عروسکم هروقت خوابت میاد بالشت و پتو میاری و دراز میکشی زمان زیادیو صرف بازی با اسباب بازیات میکنی خیلی خیلی زیاد دختر با محبتی  هستی راستش چند روز پیش حسابی مامانو شرمنده کردی داستان از این قرار بود که من سرگرم آشپزی بودم دیدم ازت خبری نیست اومدم دیدم شیرخشک و برداشتی و قاشق قاشق خالی کردی روتخت و زمین کلی دعوات کردم و توهم زدی زیر گریه تو آشپزخونه بودم که دیدم اومدی باگریه دست منو گرفتی بوس کردی وای نمیدونی چقدر شرمنده شدم گل...
9 مهر 1393

عفونت گوش

جمعه ساعت نه شب احساس کردم یه ذره تب داری بهت قطره استامینوفن دادم ساعت یازده که خوابت برد هنوز تنت داغ بود ساعت دو بیدارشدم دیدم صورتت قرمز شده تنت خیلی داغه باز قطره دادم دیدم هیچ فرقی نکردی با بابا بردیمت درمانگاه پگاه دکتر بعد معاینه گفت که گوشت به شدت چرک کرده من و میگی مونده بودم چرا اخه بی هیچ علامتی مگه میشه که دکتر گفت هر دلیلی مثل آب رفتن تو گوش و سرماخوردگی میتونه داشته باشه بهت امپول زدن و برات شیاف گذاشتن اومدیم خونه ساعت چهار وسی خوابیدنی داروهایی که دکتر تجویز کرده بود وبهت میدادم خیلی اذیت شدی، سوین یه آن خیلی دلم گرفت گفتم خدایا  اون پدر و مادری که هرروز باید به بچشون قرص بدن هر روزدکتر و بیمارستان چی میکشن سوین از خدا ...
22 شهريور 1393

شمال - نور - رویان

پنجشبه مرخصی  بودم صبح حرکت کردیم به سمت شمال اینبار بعد مدت­ها از جاده هرازرفتیم آخه من عاشق کلاردشتم و عباس­ آباد، جاده خیلی خلوت بود وهوا عالی ناهارو تو آمل خوردیم بعد حرکت کردیم سمت رویان­ و آب پری ونور بعد ازاسکان و کمی استراحت تصمیم گرفتیم بریم دریا دوماه پیش که بردیمت دریا از اینکه پاهات خیس میشد و ماسه ها به پات میچسبیدن خیلی ناراحت میشدی اما اینبار فرق میکرد اولش یه ذره معذب بودی ولی بعدش دیگه ما نمیتونستیم کنترلت کنیم دوس داشتی بری وسط دریا تمام تلاش بابا این بود که شمارو کنترل کنه همه توساحل نگاهشون به شما بود و غریق نجات اومده بود کنارت و برات سوت میزد و خلاصه کلی سربه سرت گذاشت  جمعه صبح دوباره بردیمت دریا...
15 شهريور 1393

نوزده ماهگی

قند عسلم نوزده ماهگیت مبارک قربونت برم که هر روز داری مستقل تر میشی کلمه جدیدی که این ماه میگی شیر و یک دو ده البته کلی حرف میزنی ولی به زبون خودت، دیگه حسابی نشون میدی که عاشق بابایی  البته حداقل روزی ده بار مامانم میبوسی ولی یه رابطه عجیب بین تو و بابا حمید وجود داره که من خیلی ازش لذت میبرم عروسکم خیلی علاقه ای به آب میوه نداری و ترجیح میدی که خود میوه را به صورت تیکه ای با چنگال مصرف کنی قربون دختر گلم برم که انقدر شیکه  این عکسای عشقم در حال خوردن میوه   ...
9 شهريور 1393

سینما (شهرموشها )

دیروزصبح با بابا تصمیم گرفتیم ببریمت سینما برای تماشای فیلم شهر موش­های 2 این اولین باری بود گلم که میرفتی سینما رفتیم سینما خانواده ساعت 5:30اونجا بودیم بعد از تهیه بلیط رفتیم پارکی که نزدیکی سینما بود البته زمین بازی نرفتیم چون میدونستیم دیگه شما دل نمیکنی ساعت 6 شروع فیلم بود تو سینما نیم ساعت اول ساکت نشسته بودی ولی بعدش انگار حوصلت سررفته باشه پاشدی به قدم زدن البته زودتر از شما دوسه تا بچه داشتن میچرخیدن توسالن ماهم برای اینکه مزاحمتی برای کسی ایجاد نشه زودتر اومدیم بیرون ...
8 شهريور 1393

روزدختر

من یه دخترم.... خالقم بنامم سوره نازل کرد درتقویم روزی به نامم ثبت کردند با تمام مردانگیهات هیچگاه نمیتوانی بفهمی عشق به لاک قرمز را اینکه صورتی برایم یه دنیاست گریه کردن بدون خجالت .. نماز با چادر سفید را ... درک کردنش در توانت نیست منم لیلای عشق و زلیخای انتظار... من دخترم و دخترانه میخندم ... تقدیم به تمام دخترها و سوین دختر گلم روزت مبارک ...
6 شهريور 1393

بازی

بعد از بازی هم داری رنگارنگ میخوری و با نی نی نگاه میکنی ...
30 مرداد 1393