هجده ماهگی
عزیزم هجده ماهگیت مبارک بالاخره اون روزی که مامان خیلی استرسشو داشت رسید صبح پنجشنبه نهم مرداد با بابا بردیمت مرکز بهداشت سمنگان برای زدن واکسن وقتی نوبت ما رسید که بریم داخل من فقط خداخدا میکردم خیلی دردت نیاد که اومد بابا نشوندت من تمام مدت داشتم دعامیکردم که این آخری هم به سلامتی سپری بشه خیلی گریه کردی من قبلا شنیده بودم برای اینکه داروی واکسن تو پات گوله نشه بهتره بعد از زدن واکسن راه بری واین به کمتر شدن پادردت کمک میکنه من از قبل تو خونه بهت قطره استامینوفن داده بودم برای همین توراه برگشت بردیمت پارک که تحرک داشته باشه پادرد نگیری توپارک حسابی بازی کردی انگار نه انگارکه واکسن زدی کلی تاب سواری و سرسره بازی کردی بعد هم سه تایی قدم زدیم خلاصه یک ساعتی توپارک بودیم اومدیم خونه تا ساعت نه شب سرساعت بهت قطره دادم تا تب نکنی ولی دیگه اون موقع بود که شروع کردی به گریه کردن و دراز کشیده بودی خیلی تکون نمیخوردی شدت گریت بقدری زیاد شد که با بابا تصمیم گرفتیم ببریمت بیرون تا حواست پرت بشه آخه این ترفند من وبابا توسه ماه اول تولدت بود برای ساکت کردن شما این بار هم جواب داد و توماشین خوابت برد شب دوساعت یه بار بیدار میشدم تا چک کنم که تب نکرده باشی خداروشکر فرداش خیلی بهتر شدی وقتی صبح با خنده بیدار شدی انگار دنیا رو به ما دادی عزیزم امیدوارم همیشه شادو سلامت باشی