ماجراهای سوین و باباش (1)
جمعه با بابا حمید رفتین پارک حسابی موقع تاب سواری زور گفته بودی چون وقتی برگشتین بابا گفت فقط یه بیست دقیقه ای سوارتاب بودی تا خواسته بیارت پایین چنان گریه ای سردادی که تمام کسایی که تونوبت بودن میگفتن بذاربازی کنه ما منتظر میمونیم بابا میگفت دخترم اصلا حقوق دیگرانو رعایت نمیکنه و من تو دلم خندم گرفته بود که آخه بچه یک و سالو نیمه چه میدونه حقوق دیگران ینی چی !!!!(البته من و بابا باید تلاش کنیم تا در آینده بهت آموزش بدیم)
بعد از برگشتن از پارک خیلی نق زدی ظاهرا دوست نداشتی بیاین خونه یه سری از عروسکاتو آوردم تا باهاشون بازی کنی که خدا روشکر یه نیم ساعتی سرت گرم بازی با عروسکا بود اینم یه چندتا از عکسای پرنسس خونمون :
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی