سه چرخه
امروز از سرکار برگشتنی با بابا رفتیم برات سه چرخه بخریم تو هم همراهمون بودی وارد مغازه که شدیم تو بغل من با دقت داشتی نگاه میکردی بعد از اینکه یکی انتخاب کردیم و شما رو نشوندیم تا ببینیم مناسب یا نه تازه داستان شروع شد دیگه رضایت ندادی پیاده بشی تا میومدیم بغلت کنیم گریه می کردی اونم چه گریه ای متعجم از این همه عشقی که تو چند لحظه در تو به وجود اومد خلاصه سوار ماشین که شدیم تا خونه فقط پشت و نگاه میکردی و نق میزدی فکر کنم از این به بعد داستانهای زیادی با این سه چرخه داشته باشیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی